واکسن 6 ماهگی وپیشرفتای این ماه
روزشنبه 13بهمن 1392دقیقا پاتو گذاشتی توی 6 ماهگیت که من قربون اون پاهای نازت بشم همون روزم انقدر برف میبارید که چی بگم شاید از قدم ناز شمابود خلاصه ساعت 8صبح بابابایی حسین بردیمت بهداشت وواکسنتو زدیم توی بهداشت یه کوچولو گلیه کردی ولی وقتی اومدیم بیرون وبابایی جلوی در تا دیدیش یه هو خودتو لوس کردی وباز گریه کردی که فیلمشم هست خداروشکر اونروز تا شبشم به خبرگذشت وتب نکردی ولی خیلی آروم وبی حال به خاطر خوردن شربت آ ستامینوفن جلوی تلویزین دراز کشیده بودی هزارماشالله همه چیزتم طبیعی بود وزنت 7800 از پیشرفتای این ماهم که بابایی ومامانیو دیگه کامل میشناسی وتا تنهات میزاریم سریع گریه میکنیو باید یاپیشت باشیم وباهات باید بازی کنیم تاهواسمونم پرت میشه مثلا تلویزیونو نگاه میکنیم با جیغ وصداهای بانمکی که از خودت درمیاری از ما میخوای که دوباره بهت توجه کنیم وباهات بازی کنیم تاشما بااون خندهایی خوشگلتم ماروسرگرم کنی وهزارماشالله که دیگه میتونی بشینی ولی هنوز کمرت سفت نشده بعداز پنج دقیقه خسته میشی وتعادلتو ازدست میدی ویه کار جدیدیم که میکنی دوتادستای خوشگلتو به هم میزنیو بااین کارت چون دستات صدامیده کلی ذوق میکنی توی روروکتم میشینی ولی اصلا حرکت نمیکنی اما دقیقاروز 23 همین ماه یه کوچولو باروروکت عقب عقب اومدی که من کلی بهت ذوق کردم ولی انگار همش همین یه باربود دیگه تو بغل غریبه ها اصلا نمیری مخصوصا اگه مرد باشه یه چیزه دیگه اینکه دوست بابایی یه روز خواست بغلت کنه وتا بغلت کرد کلی گریه کردی وتابابایی تورو توآغوش خودش گرفت آروم شدی این کارت باعث شد خودتو بیشتر تودل بابایی جا کنی ایشالله روز به روز شاهد پیشرفتات باشیم وبا کارای جدیدت منو بابارو خوشحال کنی واینم جانندازم که یه کاردیگه ای که ساعتهاانجامش میدی دستاتو توی هم قفل میکنی ونزدیک لبت میبریو بابا باب میکنی وساعتهاهم صداتو توی گلوت میندازو غاوو غیخه میکنی نانازم اللهی دورت بگردم که انقدر کارات قشنگه خیلی دوست دارم